روزى مردى با زن خود مشغول غذا خوردن بود و غذا مرغ بریان بود، سائلى بر درب خانه اظهار
جوان ثروتمندی نزد عارفی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست. عارف او را به کنار پنجره برد و پرسید: «چه می بینی؟»
درباره
داستان های آموزنده ,
نصوح مردى بود شبیه زنها ،صدایش نازک بود صورتش مو نداشت و اندامی زنانه داشت او
درباره
داستان های آموزنده ,
جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با حالتی مؤدبانه گفت:«ببخشید آقا! من میتونم یه کم به خانوم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟!»
درباره
داستان های آموزنده ,
آيا ميدانيد وقتي در حال حمل قرآن هستيد شيطان دچار درد شديد در سر ميشود
درباره
داستان های آموزنده ,
اطلاعات کاربری
آرشیو
آمار سایت